معنی قاصد کوفه

حل جدول

قاصد کوفه

مسلم بن عقیل

مسلم


قاصد

چاپار، پیک

چاپار

لغت نامه دهخدا

کوفه

کوفه. [ف َ] (اِخ) شهر اکبر عراق که قبهالاسلام و دار هجرت مسلمانان است و سعدبن ابی وقاص آنجا را بنا کرد. (از منتهی الارب). نام شهری در عراق عرب در کنار رود فرات که در زمان خلیفه ٔ دویم رضی اﷲ عنه بناشده بود. (ناظم الاطباء). نام ناحیه ٔ کوفه به زمان ساسانیان سورستان بوده است. (بلاذری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بر لب رود فرات نهاده بنای وی سعدبن ابی وقاص کرده است و روضه ٔ امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب کرم اﷲ وجهه آنجاست. (حدود العالم چ دانشگاه ص 154).شهر معروفی است در خاک بابل از سواد عراق و گروهی آن را خداالعذراء گویند و به جهت مستدیر بودنش و یا به جهت اجتماع مردم در آن، کوفه نامیده اند. در وجه تسمیه ٔ کوفه چیزهایی دیگر نیز گفته اند. طول آن 69/5 درجه و عرضش 31 و یک سوم درجه و در اقلیم سوم واقع است. (از معجم البلدان). بنای کوفه چند ماه پس از بصره به دست سعدبن ابی وقاص صورت گرفت. و در علت بنای آن چنین گفته اند که سعد پس ازفتح عراق و غلبه بر ایرانیان در مداین فرودآمد و چند تن را به مدینه فرستاد تا مژده ٔ فتح را به عمر برسانند. عمر فرستادگان سعد را زرد و نزار دید و از ایشان سبب این تغییر حال را پرسید، گفتند: بدی آب و هوای شهرها رنگ ما را دگرگون ساخته. عمر دستور داد سرزمینی را برای اقامت مسلمانان در نظر بگیرند که با مزاج آنان سازگار باشد. سعد زمینی را در کنار فرات و درنزدیکی حیره انتخاب کرد و در آغاز مانند بصره خانه ها را با نی ساخت، اما چون پس از چندی آتش درگرفت و سوخت با اجازه ٔ عمر خانه ها را از خشت ساختند. کوفه درنزد شیعه مقامی ارجمند دارد، زیرا که حضرت علی (ع) آنجا را مرکز خلافت خود قرار داد و در همانجا کشته شد. (از تاریخ تمدن جرجی زیدان ج 2 ص 187). شهری است در عراق و در جانب راست نهر کوفه (یکی از شعبه های فرات) و در 10هزارگزی شرق نجف واقع است و 21880 تن سکنه دارد. شهر تاریخی مهمی است و آنجا را سعدبن ابی وقاص به سال 638 م. بنا کرد. مقر خلافت علی بن ابی طالب (ع) بود و هم در مسجد مشهور آنجا به قتل رسید. خط کوفی بدانجا منسوب است و در زمان امویان و عباسیان مدارس فقهی و لغوی کوفه رقیب بصره بود. (از الموسوعه العربیه). قبر مسلم بن عقیل و عاتکه و سکینه بنت الحسین و مسجد امیرالمؤمنین که مقتل آن حضرت است در آنجاست وگویند تنور پیرزن که طوفان نوح از آن آغازید نیز بدانجا باشد و گور ابن ملجم و قبر مختاربن ابی عبید نیز در کوفه است. کوفه را به زمان عمربن الخطاب در نزدیکی حیره به جای مداین پی افکندند و لقب آن خدالعذراء بوده است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
بها داد منذر چو بود ارزشان
که در بیشه ٔ کوفه بد مرزشان.
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 4 ص 1813).
زآن بوحنیفه مرتبت و شافعی بیان
چون مصر و کوفه بودنشابور ز احترام.
خاقانی.
کوس چون مار شده حلقه و کوبند سرش
بانگ آن کوفتن از کوفه به صنعا شنوند.
خاقانی.
با وجود چنین دو حجت شرع
ری و خوی کوفه دان و مصر شمار.
خاقانی.
پیاده ای سرو پا برهنه با کاروان حجاز از کوفه بدرآمد و همراه ما شد. (گلستان سعدی). رجوع به معجم البلدان شود.


قاصد

قاصد. [ص ِ] (ع ص) نعت فاعلی ازقصد. آهنگ کننده. (ناظم الاطباء) (آنندراج). قصدکننده. (مهذب الاسماء). || در اصطلاح فارسی مستعدقتل. (آنندراج). آنکه قصد جان کسی کند:
دل بد چه کنی بر من و بدعهد چه گردی
قاصد چه شوی بی سببی فتنه و شربر.
سوزنی.
بخون و خواسته ٔ مهتران شدم قاصد
ربا و رشوه پذیرفتم از وصی و یتیم.
سوزنی.
همان قاصدان نیز کردند جهد
که بر خون او بسته بودند عهد.
نظامی.
|| راه راست رونده. (آنندراج) (غیاث اللغات). || میانه. (فرهنگ نظام). || نزدیک. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). || آسان. || سبک. (مهذب الاسماء). || چوب شکننده. (آنندراج). || برید. پروانه.پیک. رسول. پیاده ای که نامه یا پیغام برای دور برد.پیغامبر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). و این معنی مخصوص فارسی است. (فرهنگ نظام). رجوع به چپر و چاپار شود:
ازیرا سوی صدر تو از این پس
نباشد قاصد من جز کبوتر.
مسعودسعد.
فرستم قاصدی تا بازش آرد
بسان مرغ در پروازش آرد.
نظامی.
در حال رسید قاصد از راه
آورد مثال حضرت شاه.
نظامی.
مرا قاصد بدین خدمت فرستاد
تو دانی نیک و بد کردم ترا یاد.
نظامی.
گفت تا قاصد را گرفتند و رساله را بخواندند. (گلستان).
قاصد رود از پارس به کشتی به خراسان
گر چشم من اندر عقبش سیل براند.
سعدی.
حسب حالی ننوشتیم و شد ایامی چند
قاصدی کو که فرستم به تو پیغامی چند.
حافظ.
|| (ق) بعمد. بقصد. عمداً. قصداً. عامداً:
شاه قاصد گفت هین احوال چیست
که بغلتان از زر و همیان تهی است.
مولوی.
- بقاصد، بقصد:
گفت دل دانم، بقاصد میکنم
رازق است اﷲ بر جان و تنم.
مولوی.


مسجد کوفه

مسجد کوفه. [م َ ج ِ دِ ف َ / ف ِ](اِخ) رجوع به جامع کوفه شود.


ماه کوفه

ماه کوفه. [هَِ ف َ / ف ِ] (اِخ) دینور. (مفاتیح العلوم). و دینور را بدان جهت ماه کوفه نامیدند که اهل کوفه آن را فتح کردند. (از معجم البلدان). و رجوع به ماه الکوفه و ماه البصره شود.

فرهنگ فارسی آزاد

کوفه

کُوْفَه، شهریست در ده کیلومتری نجف که همزمان با بصره در زمان خلافت عمر بنا گردید. حضرت علی و مسلم بن عقیل پسر عموی حضرت حسین در آن شهر شهید شدند،


قاصد

قاصِد، قصد کننده (بمعنای قصد توجه شود)، آسان- نزدیک (جمع: قَواصِد)، در فارسی بمعنای پیک و نامه‌بر نیز متداول است،

فرهنگ عمید

قاصد

نامه‌بر، پیک، چاپار،
[قدیمی] قصدکننده، آهنگ‌کننده،

مترادف و متضاد زبان فارسی

قاصد

ایلچی، برید، پیام‌گزار، پیک، چاپار، فرستاده، نامه‌بر، نامه‌رسان

گویش مازندرانی

قاصد

خواستگار، پیام بر، مامور انجام کاری، دلاله

فرهنگ معین

قاصد

قصدکننده، پیک پیاده که نامه یا پیغامی را به مقصد دوری می برد. [خوانش: (ص) [ع.] (اِفا.)]

فارسی به عربی

قاصد

رائد، ساعی، منادی

معادل ابجد

قاصد کوفه

306

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری